فانوس112233 |
|||
دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 4:11 PM :: نويسنده : حبیب بازیار
رمــــز عــاشــقـی
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
![]()
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تو از خورشید پرسیدی، چرا
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟ تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟ و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟ نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ادامه مطلب ... دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 3:31 PM :: نويسنده : حبیب بازیار
ابن سینا بعضی انسانها چنان سرگرم میراث علمی گذشتگان اند که فرصت مراجعه به عقل خود را ندارند و اگر فرصتی هم بدست بیاورند حاضر نیستند که اشتباه و لغزش های آنان را اصلاح و جبران کنند.
نادرشاه افشار
لحظه پيروزي براي من از آن جهت شيرين است که پيران ، زنان و کودکان کشورم را در آرامش و شادماني ببينم .
اگر کسی را نداشتی که به او فکر کنی به آسمان بیندیش زیرا درآن کسی هست که به تو می اندیشد.
کسي که کوچکترين قسمت رازي را فاش نماید،مطمئنا بقيه آنرا نیز نمي تواند حفظ کند .
دو بیگانه هم درد،از دو خویش بی دردبه هم نزدیکترند
شخصی را به جهنم میبردند.در راه بر میگشت و به عقب خیره میشد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشتببرید. فرشتگان پرسیدند چرا؟پروردگار فرمود: او چند بار به عقبنگاه کرد... او امید به بخششداشت.
آموختهام که هیچگاه نجابت و تواضع دیگران را
به حساب حماقتشان نگذارم . . .
کسی باش که عمری با تو بودن ، یک لحظه
و لحظه ای بی تو بودن ، یک عمر باشد . . .
دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 3:15 PM :: نويسنده : حبیب بازیار
تـحمــل سـخــتی
تصویرها را یکی یکی ببیند و بخوانید تا پیام زیبا و پرمعنی را بگیرید Just Scroll It Down One By One and read to know the Nice & Meaningful Message ![]() ![]()
ادامه مطلب ... دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 3:15 PM :: نويسنده : حبیب بازیار
مردی مقابل گل فروشی ايستاد. او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر ديگری بود سفارش دهد تا برايش پست شود . وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه میکرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد: دختر خوب چرا گريه می کنی؟
دختر گفت: می خواستم برای مادرم يک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت : با من بيا٬ من برای تو يک دسته گل خيلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت:
میخواهی تو را برسانم؟ دختر گفت نه، تا قبر مادرم راهی نيست!
مرد ديگرنمی توانست چيزی بگويد٬ بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کيلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد.
شکسپير می گويد: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همين امروز به من هديه کن!!
ادامه مطلب ... دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:, :: 3:3 PM :: نويسنده : حبیب بازیار
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم و امیدوار بودم که با من حرف بزنی حتی برای چندکلمه..... نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد از من تشکر کنی. صبحانه خوردی و حواست به من نبود ( که ماه رمضان است ) سپس متوجه شدم که خیلی مشغولی ادامه مطلب ... شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, :: 12:29 AM :: نويسنده : حبیب بازیار
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |